چند روزه دلم یک چیزی میخواد که از زمین دورم کنه! دنبال یک چیزی میگردم که همه چیز رو از یادم ببره...
کاش معرق رو ازم نگرفته بودن، دلم برای بوی اقاقیا و عناب و سپیدار تنگ شده برای حرف و زدن و ارامش گرفتن از چوب و ذوق زدن برای رنگای قشنگشون ذوق زدن برای دونه دونه ی برش هایی که میزنی و اروم اروم کامل شدن طرحت کاش میتونستم برگردم به دوسال پیش و از اول قاب امام علی رو شروع کنم...
اما نه! دنبال یه چیز قوی ترم!
...نیمه پنهان ماه! دلم تنگ شده برای خوندن یه نیمه پنهان و کندن از این دنیا، از اون وقتا که تارک دنیا میشم و هیچی برام مهم نیست
غرق شدن توی زندگی یک نفر، پا به پاشون خندیدن و گریه کردن و لمس کردن سختی هاشون و متنفر شدن از خودت و زندگی مزخرفت!
دلم یه داستان میخواد که ادم هاش زیر همین اسمون باشن توی همین هوا نفس کشیده باشن ولی زمینی نباشن...
دلم یک روایت میخواد که پرواز و یادم بده
دل کندن و رفتن
دلم یک نیمه پنهان میخواد!
دلم یک اینک شوکران میخواد مثل شهید مدق که تا دو روز حتی حرف زدن و از یادم ببره از اونا که مادر خانومی خوندنشونو برام ممنوع میکنن از اونا که حتی پای لحظات خوشی و شادیشون اشک میریزی
داستان ادمایی که اینقدر قوی بودن که...
دلم یه نیمه پنهان میخواد که همه چیز و از یادم ببره
پ. ن: خیلی مضحکه که به من محبس الدعا میگن برامون دعا کن نه؟!
الهی و ربی من لی غیرک:)