حالا حالاها بدون نام

حالا حالاها بدون نام

مینویسم
بدون ترس از قضاوت ها...
چون میخوام خودم باشم

۱۵
ارديبهشت ۹۷

تازه رفته بودم توی اتاقم  یکم استراحت کنم که صدای جیغ و گریه ی عارفه بلند شد، اول فکر کردم باز موقع تمرین چهار دست و پا دماغش خورده روی زمین یا باز از صدای جغ جغش ترسیده ولی چند دقیقه ای که گذشت دیدم صدای گریش با همیشه فرق داره یه ناله ی خاصی تو صداش بود سریع اومدم بیرون هرچی میپرسیدم چی شده مادرخانومی با صورت عین گچشون فقط قربون صدقه ش میرفتن، اقای پدر هول شده بودن و دنبال شیشه شیر و اب و قران میگشتن هرچی میپرسیدم کسی جواب نمیداد تا دیدم یکم روی صورت مادرخانومی خون ریخته، توی سر و صورت عارفه دنبال خون گشتم تا رسیدم به گوشش، لاله گوشش خونی بود فهمیدم النگوش گیر کرده به گوشوارش و دستشو یهو کشیده و خونی شده...

قلبم ریخت تا به خودم اومدم یکی داشت دست خودم یه لیوان اب میداد و با تعجب میگف چرا گریه میکنی؟

نگاهم افتاد به عارفه که بغل بابا اروم خوابش برده بود...

فقط تونستم بگم امان از دل زینب(س)...


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۲/۱۵
rangi rangi

نظرات  (۲)

الهی بمیرم :(
ان شاءالله زودتر خوب بشه
پاسخ:
خدانکنه:)
خوبه الان خداروشکر ولی خب نمیذاره دست به گوشش بزنیم:(
وای الهییی
دلم کباب شد برا بچه
😔😔😔😔
پاسخ:
هووم خیلی دلخراش بود واقعا🙈

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">