فردا شروع ترم جدیده،البته هفته پیش شروع شده ولی من به خاطر جوجه ریزه میزه هفته اول رو نرفتم
امسال شروع مهر نه برام هیجان داره، نه خوشحالی ،نه کنجکاوی و نه هیچ حس مثبت دیگه به جای همه ی حسای خوب پرم از دل نگرانی، بی انگیزگی، استرس، بغض حتی چون باید طاهارو ساعتها بذارم و برم بشینم پای کلاس و درسی که اصلا هوش و حواسم توش نیست الان که ترم هفتم وتقریبا چهار سالم روبه پایان روزی صدبار ارزو میکنم کاش پیام نور بودم و غیر حضوری، کاش زودتر تموم میشد کاش دانشگاه لعنتی بیشتر بهم واحد میداد و مثل الهام و مرضیه این ترم تموم میکردم... ولی حیف اینا غیر از کاش، هیچ چیز دیگه ای نیستن
این ترم با یه عالمه حواس پرتی و نگرانی سپری میشه وقتی به این فکر میکنم که سرکلاس نشستم و یهو حس میکنم ممکنه الان گشنش باشه و به هر دلیلی مامان نتونن شیرش بدن و اون چشمای نازش با کلی التماس دنبال من بگردن بغضم میگیره
یا مثلا وقتی کلی گریه کنه و دلش بخواد بیاد بغلم بخوابه و من رفتم پی خودخواهیم، پی پیشرفتم، پی درس به درد نخورم حالم از خودم به هم میخوره
این ترم خیلی مزخرف شروع خواهد شد ولی به توکل نام اعظمت...
الا بذکر الله تطمن القلوب