حالا حالاها بدون نام

حالا حالاها بدون نام

مینویسم
بدون ترس از قضاوت ها...
چون میخوام خودم باشم

۱۰ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

۳۰
آبان ۹۵

می گویم از کنار زیارت نرفته ها


بالا گرفته کار زیارت نرفته ها



اشک و نگاه حسرت و تصویر کربلا


این است روزگار زیارت نرفته ها



کم میشود اگرچه به انواع مختلف


هرسال از شمار زیارت نرفته ها



اما هنوز این «منِ»بیچاره مانده است


در جمع بی قرار زیارت نرفته ها



امسال اربعین همه رفتند ومانده بود


هیات در انحصار زیارت نرفته ها



انگار بین هیات ماهم نشسته بود


زهرا(س)به انتظار زیارت نرفته ها



در روز اربعین همه ما را شناختند


با نام مستعار «زیارت نرفته ها»



اما هزارمرتبه شکر خدا که هست


مشهد در اختیار زیارت نرفته ها



باب الحسین(ع)قسمت آنانکه رفته اند


باب الرضا(ع)قرار زیارت نرفته ها



گفتند شاعران همه ازحال زائران


این هم به افتخار زیارت نرفته ها



اللهم الرزقنا زیارت الحسین بکربلا

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۹
rangi rangi
۲۶
آبان ۹۵

میدونین شرمندگی چیه؟!

مثه اینکه چهل روز از همسایت خبر نگیری

مثه اینکه هر وقت مشکل و گرفتاری داری سراغ همسایت بری

مثه اینکه رسم بزرگتر کوچیک تری رو به جا نیاری 

ولی

 همسایت ازت خبر بگیره، بگه تو که معرفت نداری ولی من هوات و دارم 

شرمندگی یعنی اخر شب با یه تلفن رو به حرم سلام بدی و بگی اقا شرمندتم

فرداش قبل اینکه پات به مشهد برسه اقا بگن فردا ظهر نهار دعوتی...:)

شرمنده اقاجانم که همیشه شرمندتم...



۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۵ ، ۱۷:۱۰
rangi rangi
۲۳
آبان ۹۵

بعضی ها؛ شبیه یک انجیر رسیده می مانند که یکهو از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات.

آن قدر بی هوا که اصلا نمیدانی چه شد... چگونه شد.

اصلن خودت را می زنی به کوچه علی چپ و از بودنش لذت می بری.

بعضی ها؛ شبیه عطر بهارنارنج هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت، نفس می کشی... آنقدر عمیق که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت در ریه هایت ذخیره کنی.

بعضی ها؛ شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت. جانت را با جان و دل در هوایشان تازه می کنی.

بعضی ها

اصلن چرا باید از در و دیوار مثال بزنیم؟ 

بعضی ها، 

آرامش مطلقند، 

لبخندشان

تلالو برق چشمانشان...

بعضی ها؛ بودنشان... همین ساده بودنشان... 

همین نفس کشیدنشان، یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان.

و من چقدر دوست دارم این بعضی ها را

#ناشناس

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۵ ، ۱۶:۵۵
rangi rangi
۱۹
آبان ۹۵

من جا موندم ولی نه مثه 


سه ساله ای که غمت رو خرید


من جاموندم شبیه کسی


 که هرچی دویید ولی نرسید... 


دریافت

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۸
rangi rangi
۱۶
آبان ۹۵



صد روزگیمون مبارکااااا:)

عصنشم ضشد نشده چون سرکلاس کشیدمش:/ خعلیم خوبه😒

همین!

روزگارتون رنگی رنگی 🙋 

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۹:۴۴
rangi rangi
۱۰
آبان ۹۵



بلاگر های وبلاگ بغلی مارا به چالش گوگولی بلاگر دعوت کردن ماهم تشریف فرما شدیم همه عمر:)

این نی نی کوشولو، رنگی در سال 1378 میباشند :)

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۰۲
rangi rangi
۰۹
آبان ۹۵

یکی از چیزایی که میتونه تا سر حد دیوونگی بهمم بریزه موقعیت انتخاب بین دو خواستنی 

انتخاب بین دو چیزی که هر دوتاشو دوس دارم و به هیچ عنوان نمیتونم قید یکیش و بزنم

این روزا زیاد توی این موقعیتم

یک قدم تا دیوونگی...

پ.ن: به نظرتون میتونم؟! فقط یکم اراده میخواد! تازه میفهمم محبوبه چی میگفت! به نظرتون میتونم یک هفته در میون برگردم؟! دیوونه بازی هست ولی خب شاید به صلاح همه باشه

پ.ن: اگه زیاد نمیام اینجا یا هر جا به دلیل اینه که  آدمای مجازی و واقعی زندگیم قاطی شدن دیگه توی هیچ کدوم راحت نیستم، همین

الهی ربی من لی غیرک:)

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۰۶:۱۳
rangi rangi
۰۸
آبان ۹۵

گاهی اوقات خیلی چیزا رو حس میکنم که حرف زدن راجع بهش برام سخت 

یعنی رسوندن مفهوم حرفم به بقیه برام سخت، شاید دلیل علاقم به مشاوره و روانشناسی و این سبک درسا به خاطر همین باشه که یادبگیرم چجوری با بقیه حرف بزنم

بیشتر حرفم هم با هم جنس های خودم، با دخترای رنگی رنگی ای که پر از امید و شور زندگی ان، با دخترایی که تا وقتی خونه پدراشونن چراغ و برکت خونه ان و وقتی که خونه خودشون مایه ی دلگرمی و ارامش خانواده 

فقط میخوام بگم:

که اهای دختر خوب حواست به بعضی چیزا باشه...

بعضی حرفا زدنی نیست، فقط فهمیدنیه...

ولی باز پشیمون میشم!

میگم علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد!

دلم میخواد با مامانای مهربونی که یه دختر رنگی داره با تربیت اونا بزرگ میشه حرف بزنم 

بگم اهای مامان مهربون بعضی چیزا رو فراموش نکنی که به دخترت یاد بدی اخه دخترت قرار بعد ها یه جامعه ی دیگه رو تربیت کنه

اهای مامان خوب یادت نره به دخترت بگی حیا از حجاب جدا نیست 

یادت نره بگی بغیر از زیبایی صورت، حیا مهم ترین زیبایی یه دختره و علاوه بر آراستگی ظاهرش باطنش هم باید با حیا و عفت اراسته باشه

یادت نره بگی حیا چیزی نیست که توی مدرسه یادت بدن، پس با تحصیلات هم بدست نمیاد

کاش بهش بگی حیا باید عجین شده با وجودش باشه، کاش بهش بگی حیا باید توی حرف زدنت، راه رفتن، حتی خندیدنت مشخص باشه

کاش معنی متفاوتی از مدرن بودن و آزادی رو بهش یاد بدی

اینکه اگه میگن صدای قهقهه ت رو کسی نشنوه به خاطر این نیست که محدودت کنن به خاطر اینه که صدای خنده و شادی تو بهترین و شیرین ترین صدای دنیاست پس نذار هرکسی که از راه میرسه از صدای تو لذت ببره 

بهش بگو ازادی به این معنا نیست که تو از هرچی که دوست داری حرف بزنی،ازادی به این معناست که بقیه بدونن تو حریم خصوصی داری و حق ندارن به اون وارد بشن

بهش بگو درد دلت، راز هات ارزشمند ترین چیزیه که تو داری پس رایگان با هرکسی درمیون نذار

بهش بگو ازادی یعنی تو راحت بتونی کار کنی فعالیت کنی مثل بقیه وفقط به هنر و کار و تلاشت توجه بشه نه اینکه تو استخدام بشی فقط به خاطر جذب مشتری، که بهت حقوق خوبی بدن به شرط اینکه ساعتی یک بار ارایشت تجدید بشه

بهش بگو ازادی یعنی وقتی با کسی صحبت میکنی به فکر و عقیدت توجه بشه نه به رنگ ارایش و نازکی صدات

بهش بگو مدرن بودن یعنی تو از بهترین و شیک ترین لباسای مد روز استفاده کنی ولی نه برای همه برای کسی که برای رسیدن به تو تلاش کرده برای کسی که فقط تو محرمشی فقط تو، توی فکر و ذهنش ی نه فقط یک شماره توی گوشیش برای روز مبادا

اخ مامان جونا کاش یادتون نره خیلی چیزا رو به دختراتون یاد بدین، بهشون بگین فقط ظاهر زندگی مهم نیست، دختر فقط کلیپسای رنگا و رنگ نیست، کاش بهشون بگین هنر دختر تعداد خواستگاراش نیست...

مامانا و دخترای جامعه ی من فقط کاش یکم بیشتر حواستون باشه


پ.ن: ببخشید خیلی طولانی شد حرفایی بود که چندین سال توی گلوم مونده بود و بلاخره به خاطر چند اتفاق اخیر یهو فوران کرد

پ.ن: میدونم هنوز اونقدر بزرگ نشم اونقدر تجربه ندارم که بخوام مامان ها رو نصیحت کنم ولی اینا چیزایی بود که توی هم سنای خودم داره روز به روز بیشتر میشه واین فاجعه س

روزگارتون رنگی رنگی 🙋 


۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۲:۴۱
rangi rangi
۰۴
آبان ۹۵

آدم‌هایی که اگه توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشون رو با لبخند تعارف می‌کنن که غریبگی نکنی.

آدم‌هایی که خنده رو از دنیا دریغ نمی‌کنن... توی پیاده رو بستنی میخورن و روی جدول لی‌لی می‌کنن.

دوستی که همیشه موقع دست دادن برای خداحافظی توی اون لحظه‌ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشت‌هاش به دست‌هات یک فشار کوچیک می‌ده چیزی شبیه یک بوسه مثلا...


راننده تاکسی‌ای که حتی اگه در ماشینش رو محکم ببندی بلند می‌گه: روز خوبی داشته باشی!

آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشم شون می‌شی، دستپاچه رو بر نمی‌گردونن، لبخند می‌زنن

آدم‌هایی که حواسشون به بچه‌های خسته‌ی توی مترو هست، بهشون جا می‌دن و گاهی بغلشون می‌کنن

اون‌هایی که دستی رو که برای تراکت دادن جلوشون دراز شد، رد نمی‌کنن ، هر چی باشه با لبخند می‌گیرن و یادشون نمیره که همیشه چند متر جلوتر سطلی هست، سطل هم نبود کاغذ رو می‌شه تا کرد و گذاشت توی کیف.


دوست‌هایی که بدون مناسبت کادو می‌خرن، مثلا می‌گن این شال پشت ویترین بود انگار مال تو بود


آدم‌هایی که از سر چهارراه نرگس نوبرانه می‌خرن و با گل میرن خونه.

آدم‌های اس‌ام‌اس‌های آخر شب که یادشون نمیره گاهی قبل از خواب به دوستانشون یادآوری کنن که چه عزیزند


آدم‌هایی که حواسشون به گربه‌هاست، به پرنده‌ها، درخت‌ها و موجودات دیگه هم هست


همین آدم‌ها با همین کارهای کوچیکشون

همین‌ها هستند که دنیا رو جای بهتری می‌کنن برای زندگی


۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۰
rangi rangi
۰۱
آبان ۹۵

میگه: قبلا توکلت بیشتر بود

میگه:قبلا اینقدر زود نا امید نمیشدی

میگه:قبلا اینقدر غر نمیزدی

میگه :قبلا تنها چیزی که میگفتی یا توکلت الا الله بود یا الا بذکر الله ولی الان، دلم شور میزنه!

میگه: قبلا تو بقیه رو اروم میکردی

میگه: قبلا حتی یه شب عزاداری مهدیه رو از دست ندادی ولی امسال فقط یه شب رفتی

میگه: قبلا زیارت عاشورات ترک نمیشد ولی الان فقط چندتاشو خوندی

میگه: قبلا همش زندگی نامه شهدا دستت بود ولی الان رمان های صد من یه غاز خارجی

میگه... 

راست میگه

یه چیزی تغییر کرده 

ولی چی میتونه باشه؟!


۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۲
rangi rangi