۰۷
خرداد ۹۵
بسم رب المهدی(عج)
اولین جمعه بعد تولدت! دوباره گرد فراموشی روی شهر ریختن...
باز توشدی غریب ترین آشنای شهر، دوباره ندبه ی جمعه ها و عهد صبح هاو ذکر المستغاث بک یا صاحب الزمان های بی عمل...
وباز من شدم همون کسی که غایب، کسی که دعاهاش برای خودش هم کار ساز نیست، کسی که فقط تورو برای باز شدن گره های خودش میخواد و حتی اندازه ی یک ارزن برای گره ظهورت کاری نمیکنه!
آقاجان؟؟؟
میشه وقتی مادرت ازمون می پرسه برای غربت و تنهایی یوسفم چی کار کردین سرمون بالا باشه؟؟؟
پ. ن: اهل دل نوشته نیستم ولی ضعیف تر از این حرفام برای به یادت بودن باید اینقدر تلقین کنم تا نبودت باورم بشه...
۹۵/۰۳/۰۷