میخوام روز عیدی بعد کلی پست خونوک یه خاطره تعریف کنم:))
رفته بودیم سبزوار برای یک کلاس اجباری با یک استادِ...😫
موقع برگشتن با 18چرخ ماشین بر، برگشتیم😰چندتا BMW هم پشتش بود😌
به علت محدودیت تردد تریلی کمربندی پیاده شدیم تا مترو پیاده اومدیم😓😧
خب خاطره ما به سررسید کلاغه به خونش نرسید😶 میدونم خاطره خیلی غم انگیزی بود ولی روز عید خوب نیست گریه کنین اشکاتونو پاک کنین مهم اینه ما با کلی مصیبت سالم رسیدیم و جاداره بگم تجربه ی جالبی بود😍
پ. ن: چون ما دونفر از افراد مهم جامعه ایم عکس و محو کردم بلاخره فرد مهم و غیر مهمی گفتن😏😅👧👨
عیدتون مبارک و روزگارتون رنگی رنگی 🙋