حالا حالاها بدون نام

حالا حالاها بدون نام

مینویسم
بدون ترس از قضاوت ها...
چون میخوام خودم باشم

۰۱
ارديبهشت ۹۵

کسایی که هیولا رودنبال میکنن دیگه الان سبک نوشتن هیولا رو میدونن حتما هم الان انتظار دارن یه پست پر از احساس باشه و من یکم قربون صدقه ی آقای پدر برم و در اخر هم یه تبریک روز پدر اما میخوام اینبار یکم متفاوت باشم یه جور دیگه و با یک حس خاص تر روز پدر رو تبریک بگم:


سکانس اول(اکثرهم لایعقلون)

عادت داره! هر وقت که کم میاره، هر وقت به حرفش گوش نمیده ازمن میخواد که باهاش حرف بزنم...!

بهش پیام دادم و کلی حرف زدیم بحث و کشوندم به روز پدر و اینکه چی برای باباش خریده؟ 

گفت هیچی! گفتم خوب چی میخوای بگیری؟ گفت هیچی!

گفتم چرا؟! گفت

 اخه پولام حیفه!!! میخوام برای خودم فلان چیزو بخرم...!


سکانس دوم( پیرهن آبی یاسی)

یه دسته گل مریم و چند شاخه گل رز قرمز...با چشمای قرمز نشسته روی بلوک کنار ق.ب. ر پدر ( هنوز دلم نمیاد اسمشو بگم ) که دارم یا با صدا یا بی صدا هی میگم بابا پس من برای کی پیرن مردونه چارخونه آبی یاسی بگیرم ها؟؟؟


پ.ن: سکانس اول یک مکالمه ی واقعی در آستانه ی روز پدر ! سکانس دوم هم برشی از واقعیت زندگی یک بلاگر بود!

پ.ن: روز اقایون پدر و همچنین آقای پدر بنده مبارکا:)))

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۳۰
rangi rangi
۳۱
فروردين ۹۵

به نظرم نقطه ضعف چیزی نیست که بقیه از آدم میگیرن که اذیتش کنن یا با اون تهدیدش کنن! 

نقطه ضعف نقطه ایه که وقتی دست میذارن روش دیگه نمیتونی جواب رد بهشون بدی! دیگه هرکار بگن انجام میدی!

مثه یه قسم که روش حساسی یا هر چیز دیگه!

مثه دوست من که تا باهاش مخالفت میکنم میگه جهاد اینجوری بود، اینکار رو میکرد:|

میگم من اخر هفته برمیگردم وقت ندارم...

جهاد توی امور فرهنگی دانشگاه فعال بود...

من از8صب تا 8شب کلاس دارم مسولیت قبول نمیکنم...

جهاد بسیجی فعال بود...

نمیتونم...

جهاد...

من...

جهاد...

اممم...

جهاد:/

 مکالمه ی من و دوستم و بحثمون سر اینکه منو ببره توی بسیج :|

نقطه ی ضعفم شده دایره ی ضعف:/

میریم که داشته باشیم بسیج دانشجویی رو:)


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۰۴
rangi rangi
۲۹
فروردين ۹۵

خداوند دو صدا را دشمن میدارد:

شیون هنگام مصیبت

ساز و اواز هنگام نعمت

رسول الله/بحار الانوار

ببخشید کوچولوعه برای حجمش گفتم فسقلی باشه بهتره:)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۱۶
rangi rangi
۲۷
فروردين ۹۵
میدونین؟ خوب نیست  که آدم دستش برای بقیه رو بشه!
اینکه وقتی ناراحتی همه از کارات متوجه بشن از حرفات حتی از سکوتت یا وقتی خیلی خوشحالی همه بدونن خوشحالی یا از روی جیغ جیغات یا از روی پشت سرهم حرف زدن و سوال پرسیدنت !
میگن خوبه ادم آروم باشه نه بایک خوشحالی همه دنیارو خبر کنه یا نه با یک ناراحتی تارک دنیا بشه !
وقتایی که میرم پشت پنجره و دستامو میکنم تو جیبم و یک ساعت زل میزنم به منظره ی نچندان دلچسب دانشکده بچه ها میفهمن که باز یه چیزی شده و توی خودمم میفهمن باز یه جای کارم گره خورده!
یا وقتاییکه از درمیام و شروع میکنم به جیغ و داد کردن وتعریف کردن موبه موی وقایع حتی تیپ استاد و اینکه امروز موهاش توی صورتش ریخته بود و شبیه پسر بچه ها شده بود و غش غش خندیدن به حرفای خونوکم و تا اخر شب خندوندن میترا و محبوبه تا سر حد دل درد میفهمن که شارژم و رنگیِ رنگی 
یا وقتایی که میرسم سرکلاس و نفس نفس میزنم و الهام میگه باز خواب موندی؟ بیا بریم آب بخوریم حالت جا بیاد
یا وقتاییکه توی راه سلف به مادر خانومی زنگ نمیزنم و محبوبه میپرسه نمیخوای زنگ بزنی؟ وقتی سکوت منو میبینه میفهمه امروز از همون روزای دلتنگی که فقط منتظر صدای مادر خانومیم که اشکام بریزه
میدونین اینجوری بودن یه سری خوبیایی داره اونم اینکه وقتی حالت خوب نیست زیاد بهت گیر نمیدن ولی یه عالمه بدی داره ...
اخه میگفتن ادما مثه کتاب میمونن تا وقتی خونده نشدن جذابن وقتی که تا صفحه ی اخرش خونده شدن پرت میشنیه گوشه و کتاب بعدی
کتاب شدن ترسناکِ!
یه حدیث توی راهروی دانشکده هست که خیلی شیک و مجلسی یه صبح رنگیمو به فنا داد دقیق یادم نیست ولی مضمونش همینایی بود که تا الان گفتم

هوووف تغییر از چیزی که فکر میکردم سخت تره! 
میگم میخوام بزرگ بشم! میخندن میگن مگه الان بچه ای؟ 
حیف که همه ی ماها بزرگی رو به سن میدونیم:)

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۴۸
rangi rangi
۲۷
فروردين ۹۵


...

دلم میخواست یه جور دیگه 

میشد ته مسیر زندگیمون...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۴۷
rangi rangi
۲۲
فروردين ۹۵

 گفته بودم فانتزیام دیوونه بازیه نه؟!

بعضی وقتا دلم میخواد با گوشیم یه سلفی بگیرم 

نه با دوربین گوشیم ها!

یه سلفی که گوشه ی صفحه اش یه عالمه پیام نخونده باشه 

کلی پی ام تلگرام اومده باشه که من هیچ کدوم و نخوندم

یه عالمه کامنت و لایک اینستا باشه

 چندتا تماس بی پاسخ

یه ساعت جفت

ومنم روی صفحه ی گوشی دارم به همه ی اینا میخندم و ذوق زده از اینکه تنها نیستم:)

پ.ن: یه بنده ی خدایی برای پست قبل میگفت خوب توکه میدونی خونوکی چرا هر روز پست میذاری-_- حرفش کاملا متین و به جا بود ولی خب منم گفتم اگه نباشم اگه برم چون خونوکم همش میان که چی شده؟! همش میان با ما قهری؟!میان که چی شده کجا رفتی؟!:) هر روز پست میذارم که بگم هستم:) با هیچکس هم قهر نیستم فقط یکم خونوک شدم همین:)))

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۵۷
rangi rangi
۲۲
فروردين ۹۵

خخخخخ!

این پست قرار بود عشقولانه باشه تا نصفه هم خوب پیشرفت چون متن مال یه بنده ی خدای دیگه ای بود که پست قبل ذکر خیرشون بود ولی واقعا نشد که بشه یکم اینجورمتن ها یه جورین:دی 

هیولا رو دل کرد دیگه منتشرش نکردم خخخ شما الکی مثلا فرض کنین این عشقولانه اس خخخ

پ.ن کاملا قبول دارم اخیرا پست هام خنوک شده حرفی برای گفتن ندارن ولی خب فعلنی میگذره دیگه چون کلا یه مدتیه روزام و کلا هفته هام خنوک شدن بغیر امروز که خوب بود بقیش یه جور روزمرگی شده:)از وقتی هم که با رنگی قهر کردم دیگه انگیزه وبرنامه ی خاصی هم برای روزام ندارم:) دیگه یه جورایی تحمل کنین تا ببینم من برنده میشم یا رنگی:)

پ.ن2: امشب یه حرکت زدم که نمیدونم چرا همچین کاری کردم مثه اهو پشیمونم ولی شد دیگه تموم شد الان چندماهه درگیرم عقل یه چیزی میگف دلم یه چی میگف این بود که زور با دلم شد و کلکشو کنم خخخ باشد که این پشیمانی دست از سر کچل ما بردارد:)

یه چیز دیگه هم خیلی وقته میخوام بگم ولی نمیگم :/اونم اینکه دعا کنین خدا هیچ کس رو زیادی تنها نذاره چون بعدا یه کارایی میکنه که بعدا عین آهو پشیمون میشه که به خاطر تنهاییش با کسایی درو دل میکنه که نباید بکنه این بنده ی خدای پست قبل کاراش ردیف فقط مشکلی از این جنس داره دعا کنین دیگه ماه رجب خدا هوامونو بیشتر داره:))

روزگارتون رنگی رنگی:)

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۱۴
rangi rangi
۲۱
فروردين ۹۵

خدایا؟! 

میدونم الان باید لفظ قلم حرف بزنم و شیک و مجلسی تشکر کنم ولی نمیتونم الان زیادی خوشحالم نمیتونم اونجوری باشم انشالله یه دفعه دیگه:)

خدااااااایااااا عاشششقتم:))))

یه اتفاق خوب:) برای یه نفر که دوسش دارم:)

آقا تجربه ثابت کرد چله ی زیارت عاشورا جواب میده از ما گفتن:)))

هوووم خداروشکر نمیدونم چی باید بگم فقط خعلی خوشحالم:)ان شالله که همینجوری خوب تا اخرش پیش بره:)

روزگار شما و دوست جان ما رنگی رنگی:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۲۱
rangi rangi
۲۰
فروردين ۹۵

خدایا؟!

از من که گذشت

سخت بود ولی گذشت...:)

میشه مادرخانومی هم عادت کنن؟!

میشه دیگه از شنبه ها متنفر نباشن؟!

میشه خبر گریه به گوشم نرسه؟!

خدایا؟!

گفته بودم عاشقتم؟!



پ.ن : عکس بای خودم:) 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۳۰
rangi rangi
۱۹
فروردين ۹۵

من محو بچه های کلاسمونم:|

فرجه های ترم پیش 3نفر

تعطیلات بین ترم 4نفر

تعطیلات عید 6نفررررررر!

خدا سه ماه تابستون رو بخیربگذرونه:/



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۱۶
rangi rangi