حالا حالاها بدون نام

حالا حالاها بدون نام

مینویسم
بدون ترس از قضاوت ها...
چون میخوام خودم باشم

۱۸
فروردين ۹۵

علی یه پسر سی و چند ساله اس...

علی عاشق حضرت ابوالفضلِ

علی هروقت عکس حرم میبینه بغض میکنه و سلام میده

هروقت کسی کاری داره اول علی روصدامیزنه چون علی منت گذاشتن وبلد نیست

علی هیچ وقت دروغ نمیگه، غیبت نمیکنه،قضاوت نمیکنه،منت نمیذاره

علی با خوشحالیای کوچیک هم خیلی ذوق میکنه و باناراحتیای کوچیک هم خیلی غمگین میشه

با علی میتونی تا ته دنیا بری وقتی دستشو میگیری تا اخرش باهات میاد غر نمیرنه خسته نمیشه هی از مقصد نمیپرسه

علی مستجاب الدعوه است:)

علی تنها همدم و کمکیه مادر پیرشِ

اما علی بغیر اینهمه تفاوت که با ادمای معمولی داره یک تفاوت دیگه هم داره که باعث شده

همه به خودشون اجازه بدن اذیتش کنن که بی دلیل وسایلاشو خوشحالیایی که قطره قطره جمع کرده رو خراب کنن

که باعث شده به خودشون اجازه بدن روش دست بلند کنن

که دست انداختنش بشه سرگرمی دورهمی هاشون

که بشه نقل مجلسشون که به خاطرش به خیلیا زخم زبون بزنن

علی باتمام مهربونیاش ولی کسی حاضر نمیشه باهاش قدم بزنه 

کسی حاضر نمیشه خوشحالیشو باهاش تقسیم کنه 

کسی حاضر نمیشه یه وقت کوچیک بین تمام کارای روزانه و هفتگی یا حتی ماهانش براش بذاره

علی یک فرق کوچیک داره علی دلش پاک، علی مال خوده خداست

علی سندرم داره...

درسته علی از محاسبات و درس و شغل چیزی متوجه نمیشه اما محبت و خوب میفهمه...

علی معلم نیست اما مهربونی رو بهتر از هرکس دیگه ای بهت یاد میده

ممکنه علی خیلی چیزا از سیاست و اقتصاد رو نفهمه اما معنی مسخره شدن، ترد شدن، ترحم رو بهتر از هرکسی میفهمه

ولی با تمام این اوصاف

علی هم یک رنگی رنگیِ یک رنگی تمام عیار:)

پ.ن:عکس از خوده علی دارم ولی داخل دوربین بوده بعدا اگر خواستید عکس خودشو میذارم:)

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۲۴
rangi rangi
۱۶
فروردين ۹۵

خدایا شکرت که امروز دوشنبه اس فردا هم سه شنبه اس :)


۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۱۹
rangi rangi
۱۵
فروردين ۹۵

وقتی الکی علاف شده باشی و یک روز کامل توی خوابگاه که چه عرض کنم توی دانشگاه تنها باشی دست به یه کارایی میزنی که وقتی لنگ شب (دقیقا مثه الان) بهشون فک میکنی فقط میتونی بگی خخخخ! 

از صب که رسیدم هرچی سایت و بلد بودم چک کردم تمام وبلاگ هارو سر زدم کلی برای ملت کامنت گذاشتم که به جرعت میتونم بگم نصفش چرت بود خخخ

اینستا پست گذاشتم هیولا هم که این پست دومشه خخخخ!

کلی شعر خوندم تهنایی فال گرفتم :)نقاشی هم کشیدم که توی اینستا موجوده:)

دوبار گوشیمو شارژکردم الانم پنج درصد بیشتر نداره باز دارم پست میذارم😂😂😂

نصف ملت اینستا رو هم فالو کردم خخخ اگه کسی هم جامونده که فالو نشده یه ندا بده شب بعدی که بیکار بودم فالوش کنم خخخ!

خداعاقبت مارو بخیر کنه

پی نوشت:الان قشنگ معلومه بیکارم؟!😅معلومه دلم تنگ شده ولی نمیدونم چی بگم؟!

خخخخ! ودیگر هیچ:))


۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۱۷
rangi rangi
۱۴
فروردين ۹۵

کشاندت به خواری؟! به رویش نیاور

خطا کرده؟!آری؟! به رویش نیاور

اگر قلب آیینه ات راشکست

تو قدر غباری به رویش نیاور

دل من، اگر سنگدل بود وساکت

تو که آبشاری به رویش نیاور

اگر شادی هرشبت راگرفته

تو غم راکه داری! به رویش نیاور

توکه بار آخر قسم خورده بودی

به رویش نیاری...به رویش نیاور

پ.ن:غم و غصه ی یک رنگی زیاد دووم نمیاره:)


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۱۱
rangi rangi
۱۰
فروردين ۹۵

خیلی سعی کردم چیزی نگم!

خیلی سعی کردم اینجا نیام تا سر قولم مونده باشم ولی نشد!

اومدم تشکر کنم

اومدم تشکرکنم از کسایی که خیلی چیزا رو یادم اوردن، یادم اوردن که رنگی ای وجود نداشته و نداره!

اینکه رنگی بودن کاملا کار بیهوده ایه!

دیشب به این نتیجه رسیدم که از رنگی بودن پشیمونم و از تمام کسایی که باعث رنگی شدنشون شدم واقعا معذرت میخوام !من فقط خودمم ودیگر هیچ!

هیچ وقت از کسی مدرک نخواستم هیچ وقت از کسی نخواستم برام قسم بخوره همین که گفتم جدی؟ گفته اره برام کافی بوده

هیچوقت از کسی نخواستم بهم دست نوشته بده هیچ وقت کسی رو شاهد حرفای دیگران نگرفتم همین که انگشت کوچیکمو اوردم بالا و گفتم قول؟ گفته قول! برام کافی بوده، اما اومدم تشکر کنم از کسایی که یادم اوردن که دوره ی رنگی بودن و ساده لوح بودن تموم شده  

ممنونم از کسایی که یادم اوردن که حتی وقتی میگه قول شرف بهت میدم دیگه برام حجت نشه دیگه هرچی گفت چشم بسته قبول نکنم 

اومدم تشکر کنم از کساییی که یادم اوردن الان دیگه برادری وجودنداره!وقتی میگه منم مثل برادرت بیشتر بترسم و عقب بکشم چون ضربه خوردن از اینا دردش بیشتر از غریبه هاست!

میدونین وقتی به کسی بدی کرده باشی و خودت بدونی که خورده شیشه داشتی، یک اتفاقی هم میافته زیاد برات مهم نیست میگی خودم کردم که لعنت برخودم باد! اما وقتی جز خوبی براشون نخواستی و دقیقا مثل برادرت بهشون اعتماد کردی برمیگردن و از شکستت خوشحال میشن ...

برمیگردن بهت پوز خند میزنن و میگن دیدی نتونستی کاری بکنی؟ دیدی...:) البته من هیچ وقت برادر نداشتم، شاید واقعا برادرا همین شکلی باشن !

ممنونم از کسایی که یادم اوردن  که رنگی خیلی خیلی خیلی بیشتر از قبل تنهاست! 

ممنونم چون یاددم دادن که همینجوری بمونم تنهای تنها من و من و من!

ولی من به خاطر قولم همه کار کردم  حتی کارایی که تاحالا انجام ندادم!

یادم نمیاد حتی به مادر خانومی و اقای پدر برای چیزی التماس کرده باشم! یادم نمیاد اقای پدر یادم داده باشن منت ادمای نامرد و بکشم ولی من به خاطر قولم تمام این کارارو کردم و غمی هم نیست!

پ.ن: الان اینقدر بهم ریخته ام که این پتانسیل و دارم هیولا که هیچ هرچی که دارم و بریزم دور امیدوارم توی این چند روز هیولا از دستم در امان باشه!

حدود ده بار نوشتم و پاک کردم که یه وقت خدایی نکرده این دمه رفتنی به کسی توهین نکرده باشم یه وقت ناخواسته دوستانی که هیولا رو دنبال می کنن برداشت بد نکنن

دوستان اگه غلط املایی داشت به خوبی خودتون ببخشید چون یکم دشواری برای چشمام پیش اومده درست نمیبینم:)



۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۵۹
rangi rangi
۰۶
فروردين ۹۵

میدونی بعضی وقتا آدم بعضی چیزا رو میبینه یا میشنوه که حسابی حالش گرفته میشه!

بعضی وقتا میشه یه چیزایی رو میفهمی که حسابی تو روتوی فکر میبره

به این فکر میکنی که الا کجا وایستادی؟ !تا اینجای راه چجوری اومدی ؟!

نمیخوام نصیحت کنم یا یه پست معنوی بذارم و این حرفا قصد ناراحت کردن بقیه رو هم ندارم اما بعضی چیزا دیگه قصه و داستان نیست واقعیت زندگی بعضیا شده...

کاش بشه به آدم ها فهموند که بچه ها هیچ سهمی از درگیری اونا ندارن، بچه ها هیچ گناهی ندارن حداقل به خاطر اونا حواسمون به خیلی چیزا باشه

دروغ نگم وقتی این ویس رو شنیدم حسابی حالم گرفته شد ولی بعدش یه حس خوب همراش اومد که می ارزید به اون حال گرفتنه برای همین اومدم  این حسو باهاتون تقسیم کنم

وداع شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده با فرزندانش از خط مقدم عملیات در سوریه، هنگامی که در محاصره ی تکفیری ها قرار گرفت...

پ.ن :برداشت از این پست کاملا ازاده :)

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۴۵
rangi rangi
۰۳
فروردين ۹۵

چند وقتیه بین جوجه های فامیل مد شده مامان و باباهاشونو عوض میکنن:|

مثلا دختر عمم:

میخواد بیاد دختر مادر خانومی من بشه:|

و اون یکی دختر عمم:


میخواد بره دختر اون یکی عمه جانم بشه!

منم توی این چالش شرکت کردم ولی یه مشکلی هست!

کسی مسئولیت من و قبول نمیکنه:|

من افتخار میکنم به اقای پدر با این رنگی تبریت کردنشون😂 چی تربیت کردن خدا عالمه خخخخ

پ ن:مال بد بیخ ریش صاحبش:/

پ ن: هرکار کردم عکس صاف نشد:|باگوشی پست گذاشتن همینه دیگه:/


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۱۰
rangi rangi
۲۸
اسفند ۹۴

امسال پر از خاطره های من و توست...

تحویل نمیدهم من امسالم را...


۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۵۹
rangi rangi
۲۵
اسفند ۹۴

44:اﺟﺎﺯﻩ ! ﻟﺤﻈﻪﺍﻱ ﺗﻮﻱ ﺧﻴﺎﻟﺖ ﻣﻲﺷﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ؟
ﺩﻋﺎﯼ ﻟﺤﻈﻪﯼ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺳﺎﻟﺖ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ؟
ﺗﻮ ﺳﻬﻢ ﻣﻦ ﻧﺨﻮﺍﻫﻲ ﺷﺪ، ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ
ﻭﻟﻲ ﺁﺧﺮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻲﺧﻴﺎﻟﺖ ﻣﻲﺷﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ؟
ﻓﻘﻂ ﻳﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﺎﻱ ﻣﻦ ﺑﮕﺬﺍﺭ ... ﻣﻲﻓﻬﻤﻲ
ﭼﺮﺍ ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﻣﻲﮔﻮﻳﻢ : ﺣﻼﻟﺖ ﻣﻲﺷﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ؟
ﺷﺒﻴﻪ ﮐﻮﺩﮐﻲﻫﺎﻳﻢ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ ﻋﺸﻘﻲ
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻻﻳﻖ ﺭﻭﺡ ﺯﻻﻟﺖ ﻣﻲﺷﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ؟
ﻋﺰﻳﺰﻡ ! ﺗﻮﻱ ﻓﺎﻝ ﻗﻬﻮﻩﺍﺕ ﻳﮏ " ﻋﺎﺷﻖ " ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﻦ ﺑﺒﻴﻦ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﻓﺎﻟﺖ ﻣﻲﺷﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ؟
ﺧﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﻣﻲﺍﻓﺘﻢ ﺍﮔﺮ ﺻﻴﺎﺩ ﺑﺎﺷﻲ ﺗﻮ
ﭘﻠﻨﮓ ﺗﻴﺮ ﭼﻨﮕﺎﻟﻢ ! ﻏﺰﺍﻟﺖ ﻣﻲﺷﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ؟
ﺗﻮ ﻫﻢ ﺷﺎﻳﺪ ﺷﺒﻴﻪ ﻣﻦ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻱ
ﻳﮑﻲ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻱ ﻣﺤﺎﻟﺖ ﻣﻲﺷﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ؟
ﺗﻤﺎﻡ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﻭ ﺁﻥ ﻫﺴﺘﻲ
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺨﺸﻲ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻗﻴﻞ ﻭ ﻗﺎﻟﺖ ﻣﻲﺷﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ؟
ﺗﻮ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺳﻬﻢ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﯽ
ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺭﻭﺯ ﻭﺻﺎﻟﺖ ﻣﻲﺷﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ ...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۵۴
rangi rangi
۲۵
اسفند ۹۴

دیشب متاسفانه بدون اینکه وضو بگیرم روی تختم خوابیدم. زیر پتو رفتم تا بعدا وضو بگیرم ولی خاک عالم بر سرم شدو خوابم برد.

از لطف حضرت ولی عصر(عج) دور ماندم حالا چرا خدا میداند...

در اینجا پاک ماندن مشکل است و خیلی چیزا ها قاطی میشود. و قتی انسان از نظر روحی خراب شود، از توجه امام عصر(عج) هم دور میشود.

نماز مغرب را ما فی الذمه به جا اوردم و عشارا ادا به جا اوردم.امروز خیلی ناراحت کننده بود خوشحال بودم که مازم را قضا نکرده ام اما چه نماز خواندنی؟!یک مشت الفاظ را خواندن و نفهمیدن!نمازهایم اصلا روح ندارن و من فقط نگران قضا نشدن انها هستم.

از صبح تا ظهر آب نخوردم...

خیلی عصبانی بودم ولی چه فایده؟ کاش نیامده بودم سربازی! و اینطوری نمیشد!

تنها امیدم به بخشش حی متعال است. هرچه بود از تنبلی و سستی و بی ایمانی بوده است و بس.

شرط کرده ام تا اخر ماه تا نمازم را نخوانده ام نخوابم همین یک داغ برای یک نفر که خودش را نوکر حضرت حجت(عج) میداند بس است!

دست نوشته ای از شهید حسن باقری در دوران سربازی...


پ.ن:تولدشونم مبارکا:) اگه دوست داشتین کادوی تولد یک صلوات هدیه کنین:)

پ.ن: پست زیادی معنوی شد خخخخ

روزگارتون رنگی رنگی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۴۱
rangi rangi