حالا حالاها بدون نام

حالا حالاها بدون نام

مینویسم
بدون ترس از قضاوت ها...
چون میخوام خودم باشم

۱۲
دی ۹۵

من

دنیایم را

براى

کتابى تایپ کردنِ

پیغام هاى «مادرم»

می‌دهم...!! :)


پ. ن :میخواستم شات بگیرم نشد خخخ خودتون تجربه دارین دیگه:دی

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۵ ، ۱۶:۱۸
rangi rangi
۰۵
دی ۹۵

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۳
rangi rangi
۲۷
آذر ۹۵

میخوام روز عیدی بعد کلی پست خونوک یه خاطره تعریف کنم:))



رفته بودیم سبزوار برای یک کلاس اجباری با یک استادِ...😫

موقع برگشتن با 18چرخ ماشین بر، برگشتیم😰چندتا BMW هم پشتش بود😌

به علت محدودیت تردد تریلی کمربندی پیاده شدیم تا مترو پیاده اومدیم😓😧


خب خاطره ما به سررسید کلاغه به خونش نرسید😶 میدونم خاطره خیلی غم انگیزی بود ولی روز عید خوب نیست گریه کنین اشکاتونو پاک کنین مهم اینه ما با کلی مصیبت سالم رسیدیم و جاداره بگم تجربه ی جالبی بود😍


پ. ن: چون ما دونفر از افراد مهم جامعه ایم عکس و محو کردم بلاخره فرد مهم و غیر مهمی گفتن😏😅👧👨


عیدتون مبارک و روزگارتون رنگی رنگی 🙋

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۱۴:۳۸
rangi rangi
۲۶
آذر ۹۵

شما یادتون نمیاد، یه زمانی دوستی ها مشروط نبود...:)


هرکسی از ظن خود شد یار من:)

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۴:۰۶
rangi rangi
۲۳
آذر ۹۵

چرا همه چی اینجوریه؟!

 چرا مثه قبل برنامه‌ریزی ندارم؟!

چرا اینقدر حرص درآر شدم؟!

 چرا اموزش دانشکده باید اینقدر...باشه؟!

چرا تا اقای پارسی تهدیدم میکنه اشکم درمیاد؟!

 دلم تنگ شده!

چرا نمینویسم؟!

دوستام کجان؟!

حالم خوبه؟!

چرا هر چی سعی میکنم نمیشه؟!

بهم میگن بی معرفت!

حوصله کسی و ندارم!

 چرا همه از من توقع دارن؟!

 ذهنم مشغول کتاب کمی دیرتره!

از چی میترسم؟!

اگه منم جای اونا بودم دیگه رنگی و دوس نداشتم!


هیولا؟! تو میدونی چرا؟!


۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۰۰:۳۶
rangi rangi
۱۳
آذر ۹۵

تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد

زندگی درد قشنگیست که جریان دارد


زندگی درد قشنگیست ، بجز شب هایش!

که بدون تو فقط خواب پریشان دارد


یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند?! 

کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد !


خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند

خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!


شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم ولی

من به تو ، او به نماز خودش ایمان دارد


اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر

سر و سریست که با موی پریشان دارد


"من از آن روز که در بند توأم" فهمیدم

زندگی درد قشنگیست که جریان دارد


۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۲۳:۳۵
rangi rangi
۱۱
آذر ۹۵

باز هم بلاگر های وبلاگ بغلی مارا به چالش (اسمشو یادم رفته:|) دعوت کردن وماهم شرکت نمودیم و بلاگر وبلاگ بغلی دختر شیعه  را به تصویر کشیدیم همه عمر باشد که رستگار شویم:)

روزگارتون رنگی رنگی 🙋

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۷:۴۹
rangi rangi
۰۲
آذر ۹۵

منو دلتنگی 😭😭😭


۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۱:۱۲
rangi rangi
۳۰
آبان ۹۵

می گویم از کنار زیارت نرفته ها


بالا گرفته کار زیارت نرفته ها



اشک و نگاه حسرت و تصویر کربلا


این است روزگار زیارت نرفته ها



کم میشود اگرچه به انواع مختلف


هرسال از شمار زیارت نرفته ها



اما هنوز این «منِ»بیچاره مانده است


در جمع بی قرار زیارت نرفته ها



امسال اربعین همه رفتند ومانده بود


هیات در انحصار زیارت نرفته ها



انگار بین هیات ماهم نشسته بود


زهرا(س)به انتظار زیارت نرفته ها



در روز اربعین همه ما را شناختند


با نام مستعار «زیارت نرفته ها»



اما هزارمرتبه شکر خدا که هست


مشهد در اختیار زیارت نرفته ها



باب الحسین(ع)قسمت آنانکه رفته اند


باب الرضا(ع)قرار زیارت نرفته ها



گفتند شاعران همه ازحال زائران


این هم به افتخار زیارت نرفته ها



اللهم الرزقنا زیارت الحسین بکربلا

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۹
rangi rangi
۲۶
آبان ۹۵

میدونین شرمندگی چیه؟!

مثه اینکه چهل روز از همسایت خبر نگیری

مثه اینکه هر وقت مشکل و گرفتاری داری سراغ همسایت بری

مثه اینکه رسم بزرگتر کوچیک تری رو به جا نیاری 

ولی

 همسایت ازت خبر بگیره، بگه تو که معرفت نداری ولی من هوات و دارم 

شرمندگی یعنی اخر شب با یه تلفن رو به حرم سلام بدی و بگی اقا شرمندتم

فرداش قبل اینکه پات به مشهد برسه اقا بگن فردا ظهر نهار دعوتی...:)

شرمنده اقاجانم که همیشه شرمندتم...



۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۵ ، ۱۷:۱۰
rangi rangi