حالا حالاها بدون نام

حالا حالاها بدون نام

مینویسم
بدون ترس از قضاوت ها...
چون میخوام خودم باشم

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

۰۳
ارديبهشت ۹۵

خدایا؟! 

شکرت که کمیل هست.. 

شکرت که ندبه هست...

شکرت که عاشورا هست...

خدایا؟!

شکرت که هستی...

که نشونه هات هست...

که نزدیکی...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۳
rangi rangi
۰۱
ارديبهشت ۹۵

کسایی که هیولا رودنبال میکنن دیگه الان سبک نوشتن هیولا رو میدونن حتما هم الان انتظار دارن یه پست پر از احساس باشه و من یکم قربون صدقه ی آقای پدر برم و در اخر هم یه تبریک روز پدر اما میخوام اینبار یکم متفاوت باشم یه جور دیگه و با یک حس خاص تر روز پدر رو تبریک بگم:


سکانس اول(اکثرهم لایعقلون)

عادت داره! هر وقت که کم میاره، هر وقت به حرفش گوش نمیده ازمن میخواد که باهاش حرف بزنم...!

بهش پیام دادم و کلی حرف زدیم بحث و کشوندم به روز پدر و اینکه چی برای باباش خریده؟ 

گفت هیچی! گفتم خوب چی میخوای بگیری؟ گفت هیچی!

گفتم چرا؟! گفت

 اخه پولام حیفه!!! میخوام برای خودم فلان چیزو بخرم...!


سکانس دوم( پیرهن آبی یاسی)

یه دسته گل مریم و چند شاخه گل رز قرمز...با چشمای قرمز نشسته روی بلوک کنار ق.ب. ر پدر ( هنوز دلم نمیاد اسمشو بگم ) که دارم یا با صدا یا بی صدا هی میگم بابا پس من برای کی پیرن مردونه چارخونه آبی یاسی بگیرم ها؟؟؟


پ.ن: سکانس اول یک مکالمه ی واقعی در آستانه ی روز پدر ! سکانس دوم هم برشی از واقعیت زندگی یک بلاگر بود!

پ.ن: روز اقایون پدر و همچنین آقای پدر بنده مبارکا:)))

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۳۰
rangi rangi