حالا حالاها بدون نام

حالا حالاها بدون نام

مینویسم
بدون ترس از قضاوت ها...
چون میخوام خودم باشم

۰۷
دی ۹۴

عرضم به حضورتون که رنگی جماعت کلا عاشق عکس و عکاسیه مخصوصا اگه یادگاری باشه:)

هوووم میخوام یه خاطره بگم از اکشن بازی برای گرفتن یه عکس یادگاری:)

کربلا و نجف هردوقدم یه تفتیش هست:| که نمیزارن گوشی و دوربین همراهت به حرم ببری :/ ماهم هرجا رفتیم فقط حسرت خوردیم که چرا نمیشه یه عکس از حرم گرف برای روزایی که امپر چسبوندی و هیچی حالتو خوب نمیکنه

در همین افکار بودیم که جناب شیطون توجلد ما رفت برای اینکه یه گوشی رد کنیم حداقل یه عکس بگیریم

بعد مطالعات و تحقیق و مشقت فراوان باکمک یکی از برادرای کاروان یه نقشه ریختیم خلاصه باکمک همون بنده خدا گوشی رد شد:))

ماهم خوشحال و ذوق مرگ‌از موفقیتمون ولی جای حساس ماجرا هنوز مونده بود!قرعه کشی برای اینکه تو این شلوغی کی عکس بگیره!

اتاق فکرمون به این نتیجه رسید که موقع نماز عکس بگیریم همینطور که توی عکس میبینید ملتی که به سجده و رکوع رفتن کاملا مشخصن خخخخ

همه میرفتن رکوع این برادر ما بلند میشد طی حرکتی کاملا فداکارانه و شجاعانه عکس میانداخت وهمراه جماعت به سجده میرفت و ادامه ماجرا ...

اما چشمتون روز بد نبینه مافکر همه جا رو کرده بودیم جز دوربینای مدار بسته:|

بعله خوش خرم داشتیم عکس میگرفتیم که یهو مامورای حرم ریختن سر این بنده خدا اینم نه گذاش نه برداش گوشی و انداخت جلوی پای من که پشت سر اقایون ردیف اول مثلا داشتم نماز میخوندم ...

هیچی دیگه منم دوتا پا داشتم دوتا دیگه قرض کردم و الفراااار 

حالا از ترسم کفشامو گم کرده بودمو دور حرم میچرخیدم خخخخ ولی حالا اگه اینم اکشن بازی رو کنار بزاریم واقعا عکسای محشری شدن :)این شما اینم عکسا:)





۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۱۸:۵۸
rangi rangi
۰۳
دی ۹۴
هیچ لذتی بالاتر از آن نیست 

که با کسی آشنا شوی که 

دنیا را مانند تو میبیند

درمیابی که 

دیوانه نبوده ای... :))

دوستامو دوست دارم:)) مخصوصا مریم :)) میشه گفت مثه خودمه هم منطقی هم احساسی 
خیلی وقتا از محبتش از کاراش دهنم باز مونده یعنی توقع خیلی معرفت ها رو نداشتم یعنی خیلی وقته از خیلیا توقعی ندارم مدتیه یادگرفتم هرکار میکنم به خاطر اون بالایی باشه بدون هیچ توقعی اما این یه دونه دوست طی این دوسال و اندی بهم ثابت کرد هنوز دوستی هست هنوز معرفت هست :)

صادقانه بگم خیلی وقتا فراموشش کردم یا خیلی وقتا حوصلشو نداشتم اما با این همه تنهام نذاشته:) همیشه بوده وایستاده و رک بهم گفته بی اعصاب :)) وایستاده وگفته فاطمه خیلی بد اخلاقی چرا اینجوری شدی؟ مونده تا حالم خوب بشه :))

بهش نگفتم ولی دوسش دارم^_^

وقتاییکه غم عالم رو دلم بوده وقتاییکه حرفام غمباد شده مونده و باحوصله بی حوصلگیامو تحمل کرده:)) مونده و گفته غمت نباشه خداهمیشه هست، مریم از اون دسته دوستاییکه خدارو یادم میاره این دوستا کم پیدامیشن دوستاییکه پاتوق همیشگیت باهاشون پنجره فولاد امام رضا باشه :)) 

میدونه خواهر ندارم و دوس داشتم که داشته باشم برای همین بهم میگه ابجی^_^ هووم این کلمه رو از زبون خیلیا شنیدم اما این یکی جنسش فرق داره =)

نمیدونم چرا اما یهووی دلم گفت بعد دوسال یکم اگه غرورتو کنار بزاری بد نیست یکم اگه تو هم بگی بدون اون حوصلت سرمیره توهم اگه بگی هرشب منتظر پیامش میمونی بد نیست اینکه تنهای تنهایی وفقط همین یک دوست برات مونده بد نیست گاهی خیلی زود دیر میشه

پ ن: یکی از مزیت های دوستای قدیمی اینه که راحت میتونی درکنارش احمق بازی در بیاری
عاشقتم ^_^

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۳:۴۷
rangi rangi
۲۱
آذر ۹۴


دیدم همه جابر درودیوار حریمت               جایی ننوشته است گنهکار نباید...


اصرار...اصرار...اصرار...

التماس...التماس...التماس...

اشک...اشک...اشک...

بلاخره کار ساز شد اقا بین اینهمه یک گوشه چشمی هم...

درسته مثل همیشه جاموندم، نوشدارو پس از مرگ سهراب اما بازم...

الحمدالله رب العالمین :)

نائب الزیاره همگی هستم انشالله:)

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۰۸:۳۷
rangi rangi
۱۲
آذر ۹۴
روزی که شروعش با سوختن با آب جوش باشه ۹۹درصد روزی رنگی ای نمیتونه باشه اما همون یک درصد کلی کار میتونه بکنه مثلا میتونه روزتو به رنگی ترین روز نسبت به دوماه گذشتش تبدیل کنه=)اونم فقط به یمن داشتن چندتا دوست رنگی:)
با اینکه کل مسافت رو لنگ میزدم وکلی سوتی دادیم و تا مرز حذف اکانت جیمی پیش رفتیم ولی یک از بهترین روزا بود:))

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۷:۳۲
rangi rangi
۱۱
آذر ۹۴

می گویم از کنار زیارت نرفته ها

بالا گرفته کار زیارت نرفته ها


اشک و نگاه حسرت و تصویر کربلا

این است روزگار زیارت نرفته ها


کم میشود اگرچه به انواع مختلف

هرسال از شمار زیارت نرفته ها


اما هنوز این «منِ»بیچاره مانده است

در جمع بی قرار زیارت نرفته ها


امسال اربعین همه رفتند ومانده بود

هیات در انحصار زیارت نرفته ها


انگار بین هیات ماهم نشسته بود

زهرا(س)به انتظار زیارت نرفته ها


در روز اربعین همه ما را شناختند

با نام مستعار «زیارت نرفته ها»


اما هزارمرتبه شکر خدا که هست

مشهد در اختیار زیارت نرفته ها


باب الحسین(ع)قسمت آنانکه رفته اند

باب الرضا(ع)قرار زیارت نرفته ها


گفتند شاعران همه ازحال زائران

این هم به افتخار زیارت نرفته ها


اللهم الرزقنا زیارت الحسیت بکربلا

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۱۳:۱۸
rangi rangi
۰۴
آذر ۹۴
یک شب که با دوستان جان در خوابگاه نشسته بودیم وسرها تا گردن درگوشی فرو رفته بود، طی یک عملیات کاملا یهویی تصمیم گرفتم به اشاعه فرهنگ دربین دوستان جانمان بپردازم! ویک قانون هم به منشور اخلاق رنگی ها اضافه بنمایم به شرح زیر:

 یک رنگی خیلی با فرهنگ میباشد واز فرهنگ سازی هم استقبال میکند!

بعله طی این عملیات رفتم وسه تا بلیط تئاتر گرفتم و قید یک کلاس رو زدم و با بچه ها رفتیم که بریم تئاتر و تئاتر ندیده از دنیا نریم!

البته من از قدیم ترها هم از فرهنگ استقبال میکردما اما فقط درحد خوندن کتاب و سالی یکبار سینما رفدن همین! چون کسی که پایه ی تئاتر باشه دراطرافیانمان موجود نبود.

القصه بعد سلف سه تایی راه افتادیم به سمت سالن آمفی تئاتر...
با اینکه کلی تاخیر داشتیم ولی هنوز شروع نشده بود بلیط هارو دادیم و وارد شدیم که چشمتون روز بد نبینه:/ 
لوکیشن این تئاتره توی دیونه خونه بود مثلا:/(البته اگه درست گفته باشم) یعنی ما مثلا اومدیم بافرهنگ بشیم:/
از در که وارد شدیم دوسه تا دختره هر سه تامونو دوره کردن با دادو بیداد هرکدوم یه چیزی میگفتن خخخ ماهم عین این بچه ها که گریخیدن چسبیده بودیم به هم ونگاشون میکردیم حالا همه سالن نیشا تابناگوش بازو ما سه تارو نگامیکردن:/یکی پول میخواس یکی داش برای من اسپند دود میکرد و اون یکی یقه ی دوستمو گرفته بود فحش میداد خخخخ
خلاصه بلاخره دوستم یه هزار داد به اون دختره و اون دوستمم همش با تکرار اینه اینه (خودتی خودمون) رفتیم نشستیم
حالا اینکه تا ته تئاتر کل دیونه هاشون کنار صندلی من تجمع کرده بودن وما کلا بدتر از اونی که بودیم شدیم خخخخ تئاتره تموم شد و سه تایی با چشمانی خونبار اومدیم بیرون چون نقش اصلی بعد کلی مصیبت به علت سرطان مرد:|
بعله بلاخره نمردیم و یک تئاتر هم رفتیم:/ که البته بازهم برای اشاعه بیشتر فرهنگ سه تا بلیط دیگه برای هفته ی اینده هم گرفتم که اونم از اتفاقات حین بلیط خریدن معلومه که چی خواهد شد خخخخ انشالله اگه عمری بود توی پستای بعدی اونم براتون تعریف میکنم:)
روزگارتون رنگی رنگی
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۲
rangi rangi
۰۲
آذر ۹۴

میگن هرکسی که توی زندگی ادم میاد یک رسالتی داره اومده یک چیزی رو یادت بده وبره! البته موندن یا رفتنش دیگه بستگی به خودمون داره!

داشتم میگفتم این روزا با ادمهای جدیدی اشنا شدم که خیلی از حرفاشون برام درسای زیادی داشت اما نمیزارم برن چون بهشون احتیاج دارم از همین تریبون از همشون به خاطر چیزایی که یادم دادن تشکر میکنم:) (ایکون تعظیم)

خوب با کمک یکی از دوستان قانونی رو که خیلی وقت پیش شناخته بودم اما باورش نداشتم و عملی کردم!قانونی که باعث شد حال رنگی خوب بشه:)

اهان داشت یادم میرفت:)پست قبلیم باز خوردای متفاوتی داشت که خوب به نوبه ی خودشون جالب بودن:)ممنونم از اوناییکه بهم لطف داشتن اما خب خیلیاشون قابل تایید نبودن خیلیاشونم خصوصی بودن خخخ اما باید بگم حقیقت تلخه:)

این پست رو هم گذاشتم که بگم دیشب رنگی قول داد!یک قول متفاوت که یک شاهدم داشت:) شاهدم کاملا براساس ویژگی های قانونی انتخاب شده البته باید دو شاهد داشته باشم امااین بار به خاطر معتبر بودن شاهد همین یکی کفایت میکنه:)بر اساس قوانین قول های رنگی شکسته شدنی در کار نیست پس باید عرض کنم:

رنگی رنگی برگشتهههههه:)پر انرژی ومثل سابق:))))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۱۵:۳۲
rangi rangi
۲۹
آبان ۹۴
امروز طی یک حرکت کاملا یهویی دلم خواست دوتا پست بزارم! اما هرچی فکر میکنم دلیلی برای نوشتن ندارم!نمیدونم میخوام چی بنویسم! پس یقینا چرت و پرت خواهد بود. استاد میگن باید با هدف بنویسید
مطلب بدون هدف= جرز دیوار !
اما من همون اول گفتم اینجا کلا بی هدف ساخته شده هدفش فقط رنگی رنگی بودن بوده و بس! 
هووم بانوج!!! کلاس عجیبیه! نمیدونم چی شد یهویی منم شرکت کردم! منی که وقت سرخاروندن ندارم منی که برای نیم ساعت خواب بین کلاسام باید کلی برنامه ریزی کنم کلی التماس کنم... بچه تورو خدا فقط نیم ساعت سرم درد میکنه...
از بچگی عادت داشتم، کاملا ادم یهویی میباشم! یهویی تصمیم میگیرم، قول میدم، بعد یه واژه "سرم بره قولم نمیره "هم تعریف کردم برای همین همیشه توی کارای خودم میمونم! شنیدم اطرافیانم به این میگن احساسی، پس منم احتمالا احساسی هستم دیگه نمیدونم!
حالا اینا همه فدای سرتون هیچکس نیست بگه: اخه بنده ی خدا تو نوشتن بلدی که وقت مردمم میگیری؟یک مشت چرت و پرت مینویسی ملتم توی رودروایسی میگن افرین! خب نکن دختر خوب توی کاری که استعداد نداری تلاش نکن:/
مثه همیشه نمیدونم تهش چی میشه اما اینو میدونم جدای از نویسندگی خیلی چیزارو یادگرفتم! مثه هدف دار بودن، مثه ارجحیت هدف به مخاطب!
این اخریه خیلی ذهنمو درگیر کرده! یعنی هدف مهم تر از بقیه اس همیشه هدف مهمه پس این سنگای کوچولو که سرراهمه فدای سر هدفم!
کلا هرجا بودم و هرکلاس و جمعی که شرکت کردم سمت هدف نرفتم همیشه کارام برعکس بقیه اس! مثلا همه بچه ها از این فهمیدن مطلب باید درراستای هدف باشه و مثه الان من وسط مطلب شروع به هذیون نویسی نکنیم اما من یه چیز دیگه فهمیدم همه جا همین حس رو برام داره حتی رادیو...
اره از رادیو هم خیلی چیزا یادگرفتم. به ظاهر رادیو یک کار گروهیه برای جلب رضایت مخاطب اما من بازم زدم جاده خاکی!و اعصاب همه رو خط خطی کردم!
استاد رمضانی میگفتن تمام اعمال انسان براسس کارکردگرایِ، اما نمیدونستن که یکی از دانشجوهایی که روبه روش نشسته اصلا کارکردگرا نیست یعنی واژه هدف و سیبل مقابل براش اهمیتی نداره!یعنی نکه نداشته باشه اما همیشه احتیاج داره به یک نفر به یک تلنگر که هدفشو یاد اوری کنه

همونطور که حدس میزدم همش چرت وپرت شد لطفا این پست رو نخونین باتشکر:)

روزگارتون رنگی رنگی:)


 
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۴:۲۱
rangi rangi
۲۹
آبان ۹۴

زنان زیبا شبیه پرنسس های دیزنی لند و باربی نیستند ... 


شبیه واقعیتن ...


شبیه زنی که گاهی دست های خیسش را با دامنش پاک می کند، واشک هایش را با سر آستین ش ....


نه چشمان آبی دارند ...


نه ناخن هایشان همیشه لاک زده ...


 نگران پاک شدن رژ لب هایشان هم نیستند ....


زنان زیبا، زنانی هستند که خود را باور دارند ومی دانند که اگر تصمیم بگیرندقادر به انجام ان هستند،


در توانایی و عزم یک زن که مسیرش را بدون تسلیم شدن در برابر موانع طی می کند، شکوه و زیبایی وجود دارد. در زنی که اعتماد بنفسش از تجربه ها نشأت می گیرد، 
و می داند که می تواند به زمین بخورد، خود را بلند کند و ادامه دهد،
زیبایی بسیاری وجود دارد...

تهمینه میلانی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۳:۵۵
rangi rangi
۱۸
آبان ۹۴

میگن اگه ترس هاتو با بقیه درمیون بزاری  باعث میشه راحت تر باهاشون کنار بیای!

واما...

_ از سوسک:|

_از موتور سیکلت:|

_مسئول خوابگاه:|

_موووووووووووووش:|

_اصلا بخوام راحت بگم از انواع حیوانات پرنده، جهنده، خزنده، چرنده... 

_جن ...

_کوئیز های یهویی استادا:|

_از نزدیک شدن به دفتر استاد رمضانی:|

_از اون راننده آژانس بووووووووووق دانشگاه:|

_ وهزاران ترس نقدی و غیر نقدی دیگر:|

اما من زیاد دوست ندارم ترسهامو برای بقیه بازگو کنم چون کلا از نقطه ضعف دادن به بقیه خوشم نمیاد:/ اما اینا خیلی رو اعصابمن گفتم ببینم این حرفی که میزنن ایا درسته یا نه باشد که رستگار شویم:/


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۲
rangi rangi