حالا حالاها بدون نام

حالا حالاها بدون نام

مینویسم
بدون ترس از قضاوت ها...
چون میخوام خودم باشم

۱۹
ارديبهشت ۹۵

بعضیا توی زندگی ادم خیلی نقش مهمی دارن اونقدر مهم که به هر دوره از زندگیت که نگاه میکنی نقششون پر رنگ اونقدر پر رنگ که وقتی بقیه هم بهت نگاه میکنن تاثیرات اون فرد رو توی کاراهات، افکارت حتی حرف زدنت میبینن!

ازهمون ده سالگی حرف استادم برام حجت بود! هیچ وقت روی حرفشون حرف نزدم، درحدی که اگه روز بود و بهم میگفتن الان شبِ میگفتم سمعا و طاعتا

بعداز مادرخانومی و اقای پدر احترام خیلی خیلی خاصی براشون قائل بودم

به جرعت میتونم بگم نصف اعتقادات و افکارم و مدیون ایشونم

القصه...

باتمام این تفاسیر یک حرفشون هیچ وقت نتونستم قبول کنم اونم مخالفت صد در صدشون با دنیای مجازی بوده! اینکه همیشه بچه ها رو از اینکه وارد این فضا بشن به شدت منع میکردن به حدی که خودشون هم گوشی اندروید نگرفتن که حرفشون ثابت بشه یا حتی میگفتن من تلویزیون توی خونم ندارم!!!

اما  با این حرف مخالفم چون معتقدم اگر جوونای ما اصلا اگه خوده ما درگیر خیلی از مسایل میشیم به خاطر این بوده کسایی مثل استاد من یا امثال من و شما که معتقد به خیلی چیزا هستیم و حداقل خط قرمز هایی برای خودمون داریم این جاهارو خالی گذاشتیم 

اگه ماها همونجور که جبهه مخالف وقت میذاره، فکر میذاره، هزینه میکنه ماهم وقت میذاشتیم شاید اوضاع اینی نبود که الان هست 

وقتی طرف میره فلان جا عضو میشه بغیر از یه سری مسایل که نباید، هیچ چیز دیگه ای نمیبینه به نظرم این از کم کاری ماست اگر ماهم پا به پای اونا به ازای هر یک عکس، هر فیلم، هر متن یک حرفی برای گفتن داشتیم هیچ وقت کارمون به جایی نمیرسید که بگیم اصلا نرید، عضو نشید و این حرفا

مثلا خوده من نه از نویسندگی چیزی میدونم، نه نوشتن بلدم! ولی یادمه خیلی از وبلاگ هارودنبال میکردم همیشه هم باخودم درگیر بودم افرادی رو میدیدم که  همش فاز غم دارن از جامعه گله دارن از خانواده گله دارن از اینکه پشه اومده تو خونشون گله دارن به زمین و زمان گیر میدن چرا اینجوریه چرا اونجوریه، تریپ شکست عشقی و... 

یه جورایی حس کردم میون اینهمه غم و غصه و شکایت و تریپ شکست جای چندتا وبلاگ که بگن و بخندن، جای چندتا وبلاگ که زندگی رنگی رو معرفی کن و اصلا بگن هرکی که میگه و میخنده لزوما شاد نیست ولی شجاع ولی قویه، واقعا خالیه! با اینکه درصد موفقیتم منفی صفر بود ولی با هیولا شروع کردم با رنگی کردن خودم و اطرافم و دوستام اگر چه منم غر میزنم نق میزنم ولی خب نیتم این بوده

القصه...

اما نمیدونم چرا هیچ وقت نرفتم با استادم حرف بزنم چرا نرفتم بگم طرز تفکرتون با جامعه وطرز تفکر جوون الان متفاوت شما نهایتا تا دوسال سه سال میتونید منعش کنید میتونید بگید وقتی دوستات وقتی هم سن هات راجع به فضای مجازی حرف میزنن تو برو تو ساکت باش جیزه و از این حرفا شاید به خاطر احترامی بود که قبلتر ازش گفتم شاید ترس از غلط بودن افکار خودم نمیدونم اما بلاخره یافتم:) امروز جوابمو پیدا کردم الان دیگه فک میکنم وقتش باشه که یک حرکتی بزنم :

پ.ن: بیشتر جنبه ی درد و دل داشت تا چیزه دیگه:) چون تاحالا با استادم به صورت جدی بحث یا بهتر بگم مخالفت نکردم اول باید یه جا تخلیه انرژی میکردم بعد میرفت دنبالش:)باشد که رستگار شویم

روزگارتون رنگی رنگی :)

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۱۹
rangi rangi

نظرات  (۲)

کاملا درسته: )فقط خداکنه ظرفیتاشو داشته باشیم...ی وقت نریم خودمون منحرف بشیم: )منظورمو که میفهمی؟: )
پاسخ:
اره امم فک میکنم مثه لبه ی تیغ راه رفتن باشه! اما حس میکنم وظیفه اس!
۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۴۳ مرضیه و الهام
کاش همه طرز تفکر تورو داشتن....جدی میگم تعریفم نیست 
پاسخ:
خخخخ الانن ملت فک میکنن من چند نفر رو اجیر کردم که ازم تعریف کنن:"دی میسی دوس جونم ان شالله که همه به بصیرت برسیم:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">